نگیننگین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

دخترم نگین

خانوم حواس جمع

شنبه برده بودمت حمام. وقتی اومدی بیرون محو برنامه کودک شدی منم از فرصت استفاده کردم و رفتم توی حمام برای شستن لباس هایت. وقتی اومدم با جیغ و سر وصدا رابط طبقات را نشون می دادی. زنگ را زدم و گفتم شما زنگ زدید گفتند بله! قربونت برم مامانی که حواست به همه جا هست!
18 مرداد 1390

دکی به...

هفته پیش کاری کردی که کلی بهت خندیدم. ست آشپزخانه که دایی احسان بهت هدیه داده بود یک سس کچاپ داره. توی هال داشتی چهار دست و پا میرفتی یک دفعه نشستی روی سس. بعد خودت حس کردی که روی یک چیزی نشستی، دستت را بردی و سس را کشیدی بیرون و گفتی: دکی!!!
15 مرداد 1390

شب زنده داری ماه رمضان

چند شبه که خانومم یه خواب نیم ساعته میری و سرحال بیدار میشی و به شیطونی مشغول. وای خدا دیشب ساعت ١٢.٥ بیدار شدی تا... دلم میخواست ساعت را بهت یاد بدم تا خوابت هم روی ساعت باشه ولی فعلا ساعتمون را باید با تو تنظیم کنیم! اینم توفیق احیا تو شب های ماه رمضون!
15 مرداد 1390

تولد یک سالگی نگین

خيلي وقته كه دلم ميخواد از نگين بنويسم تا اينجا يه دفتر خاطرات براش بشه. خاطراتي كه بعدها شايد خيليش را از ياد ببره. ولي خيلي مشغول بودم. از حالا به بعد سعي مي كنم هر هفته چند تا كاراش و اتفاقاتي كه بهش مربوط ميشه را بنويسم. فعلا اين شرح اولين سالروز حضور شيرينش بين ما باشه تا بعد: اولین تولد نگین را باید بیست و سوم تیر ماه می گرفتیم که اتفاقا ٥شنبه هم بود(البته يه تولد كوچولو با يك كيك خونگي گرفتيم)  ولی بنا به دلایلی تولد مفصلش به جمعه ٧ مرداد موكول شد. روز قبلش( بالاخره بعد از چند ماه که تصمیم داشتم ) بردمش آتلیه ولی خیلی اذیت کرد. پنجاه تا عکس ازش گرفت تا چندتاییش خوب دراومد. من و مامان فخري و عك...
7 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نگین می باشد